با سلام در روزی از روز ها من بودم و قاسم و سروشک و علی اکپرک با اوزیل و شاهرخ میخواستیم به زیارت سید سلطان برویم زنگ زدیم به دوستان هیچکدام نیومده بودن و سروش هم در مغازه اش پنج شیش موتوری جمع کرده بود و میگفت اینا هم میان ما گفتیم پس ولش کن علی اکپرک نمیاد نمیریم تا اون پنج شیش موتور رفتن
دیگه حوصله ام نمیکنه چیزی بنویسم بقیه اش خودتون بفهمید
سید ,زیارت ,سلطان ,هم ,شیش ,اش ,علی اکپرک ,زیارت سید ,سید سلطان ,پنج شیش ,به زیارت
درباره این سایت